شهريور 92 به روايت تصوير
يه روز عصر با مامان و بابا رفتيم پارک آب و آتش منم خيلي خوشم اومد و مامان برام لباس و حوله آورده بود که اگه رفتم آب بازي و خيس شدم لباس داشته باشم ولي من با اين که عاشق آب بازي هستم اون روز حسش نبود و نرفتم آب بازي تازه آتيش هاش که روشن شد يه کم متعجب هم شدم بعد رفتيم قدم زني و من به بابا سفارش ذرت مکزيکي دادم بله ديگه هوس ذرت مکزيکي داشتم نه آب بازي يه روزم صبح رفتيم نمايشگاه مادر و کودک و شيريني و شکلات کلا خيلي شلوغ بود و در عين حال خبري هم نبود فقط از تنها چيزي که من خوشم اومد بادکنکي بود که گرفتم و يه تابي...
نویسنده :
مامان
15:15